معنی ناحیه اى در رومانى
حل جدول
ترانسیلوانیا
ناحیه اى در گرجستان
اوستیا
اَبخاز
ناحیه اى در سمنان
قومس
ناحیه اى در یونان
تسالى
اتیک
ناحیه اى در فرانسه
نورماندى
برتانى
آلزاس
ناحیه اى در ایتالیا
ریویرا
ناحیه اى در کردستان
اورامان
ناحیه اى درآسیاى میانه
ورارودان
لغت نامه دهخدا
ناحیه. [ی َ / ی ِ] (از ع، اِ) ناحیت. کرانه. طرفی از ولایت. رجوع به ناحیت و ناحیه شود:
آمد خجسته مهرگان جشن بزرگ خسروان
نارنج و نار و ارغوان آورد ازهر ناحیه.
منوچهری.
پایه ٔ منبر او بوسم و بر سر گیرم
که در این ناحیه نقلان به خراسان یابم.
خاقانی.
عزت کعبه بود آن ناحیه
دزدی اعراب و طرف بادیه.
مولوی.
|| هر یک از قسمتهای شهر. بخش. (لغات فرهنگستان).
ناحیه. [] (اِخ) (نهر...) نام نهری درکوفه. حمداﷲ مستوفی آرد: فرات شهرت تمام دارد. و درملک سواد که اکنون اعمال غازانی میخوانند از او نهرهای بسیار برمیدارند مثل نهر عیسی... و نهر ناحیه که شهر کوفه و ضیاعش بر اوست. (نزههالقلوب ج 3 ص 210).
فرهنگ معین
جهت، کرانه، جانب، مملکت، کشور، جمع نواحی. [خوانش: (یَ یا یِ) [ع. ناحیه] (اِ.)]
معادل ابجد
576